بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
عشق را در معنا وابستگی شدید موجودی به حقیقتی گویند که معشوق را همچون بت عاشق به ستایش وامی دارد و گاه چنان از خود بی خود که روح و روان را با جسم در این راه پر مخاطره میگذارد و تلالو وصول را در ژر فای دل به دیده بینای وجود از ان خود دانسته و با امید به رسیدنش خواب از چشمان تیز بینش گرفته و بارقه ای از امید را در دل نطفه بسته و برای تولدش لحظه شماری می کند دیدار را بی یار نتوان پذیرفت و در سر سودای رویتش تا در کنارش ارامشی جاودانه یابد و برایش سر از پای نشناسد و به جد جهد وجهاد پیشه کارزار سازد و وصالش را با حساب داند و برایش اشک ریزان همچون باران بهاری که طراوتی خاصی به طبیعت میدهد به درون خود شادابی مستولی سازد و یار غار را در خواب همی چون بیداری معاشقه ای دلچسب کند و بر تارکش بوسه هایی که بر گونه اش گلدانی به رنگهایی از نوع ارغوانی بیفکند و چه زیباست که منتظران را در انظار زعیمی که ظهورش جهانی را ز ازادی و عدالت برخوردار و مظلومان را برای دیدارش نه هیچ محدودیتی و نه هیچ منتی و ظالمان را رعب و وحشتی که از نورانیتش چشمانشان نا بینا و قلوبشان لرزان همچون بید های مجنون در فصل خزان و تو ای موعود ای غائب از انظار و حاکم بر دلها چنان بیا تا ما خود را دررکابت بینیم و سربازی باشیم برای حاکمیت عدالت بی مثالت در جهان سراسر ظلم و استکبار .