وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

یادو یاداوران

در پرتو کمالات انسانی که نشات گرفته از ذات ربوبیت در خلقت موجودات  جهان هستی مستتر و بنام خلیفه الله بر تارک دنیای فانی به درخشندگی مشغول میشوند وارسته مخلوقاتی مجوز حضور دریافت میکنند که نامشان و یادشان زینت بخش صفحات تاریخ بشریت واقع شده و چه در اوج خوشی و شادی و چه حرمان و تنگدستی و زوال و فشار و یا در اوج ستم و یا عدالت هیچ سلمه ای بر وجود شریفشان که همچون سروی خرامان دامن طبیعت وجودی بشریت را در بر گرفته و با یاد و خاطرات انسانیت ترکیب و مخلوط شده فراموش نخواهد شد و از جمله نام اوران عرصه شعر و ادب که نه تنها شیراز زرخیز و شاعر پرور بلکه ایران متمدن و با قدمت بر وجودش تبارک الله احسن الخالقین را به دیده عیان میکند لسان الغیب حضرت حافظ است شاعری که نامش را در نقشینه های مسطور شده در قلب همه جهانیان بعینه میتوان در اعماق دیده ها به نمایش نشست اری :  

 «حافظ»، لقب یکی از بزرگ‏ترین شاعران جهان، مطابق آنچه ارباب تراجم و تذکره نویسان ذکر کرده‏اند، ناشی از آن بود که خواجه شمس الدین محمد، حافظ قرآن مجید بود و آن کتاب عزیز را با چهارده روایت از حفظ می‏خواند:

 عشقت رسد به فریاد، گر خود بسان حافظ
قرآن زبر بخوانی، با چارده روایت

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست
 ناظر روی تو صاحب نظرانند، آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
 اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
 تا بدامن ننشیند زنسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
 تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
 من ازین طالع شوریده برنجم ورنی
بهره‏مند از سر کویت دگری نیست که نیست
 از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
 مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
 شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
 آب چشمم که برو منّت خاک در تست
زیر صد منّت او خاک دری نیست که نیست
 از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ورنه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست
 غیر از این نکته که حافظ زتو ناخشنودست
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

ولی کم نبودند - و امروز نیز نیستند - کسانی که حافظ قرآن مجید بودند؛ تنها از حفظ خواندن کتاب کریم، گرچه فی‏نفسه فعل بافضیلتی است، اما برای حافظشدن کفایت نمی‏کند. حافظ خود توجه ما را به این نکته مهم جلب می‏کند:

 زحافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد  

اصولا در گفتمان جهانی یکی از ابزارهای مهم در دسترس شعر و شاعری است که این امکان نه تنها احساس درونی شخص شاعر را بلکه فرهنگ نهفته شده در بطن جامعه را به منصه ظهور و بروز رسانده و شاعر با زبان گویای خویش نمایش دهنده هرانچه در محتوای وجودی مردم کشور است میباشد  

همه حافظان و مفسران قرآن، همیشه فهم درستی از آن نداشته‏اند. منظور از «فهم درست»، تنها فهمی نیست که از لحاظ نظری، دارای منطقی استوار و خالی از تناقض باشد، بلکه بیش از آن، فهمی را باید «درست» خواند که در سطح تنظیم روابط اجتماعی و سیاسی، موجب پیدایش مناسباتی شود که نهایتا زندگی مردم را سامان دهد، عدالت و آزادی و نشاط به ارمغان آورد و از اندوه و پریشانی و اغتشاش بکاهد.

 بنابر این سؤال ما وجه و عمقی دیگر پیدا می‏کند: آیا می‏توان فهم حافظ از قرآن را به معنایی که توضیح دادیم، «فهمی درست» خواند. جواب به این سؤال آسان نیست، مخصوصا دشواری راه وقتی بیشتر درک می‏شود که به موانع و مشکلات راهی که باید برای کسب پاسخ پیمود، توجه دقیق‏تری بکنیم.

 جستجو و تحقیق در باب مسائل اجتماعی در لابلای متون ادبی و فلسفی، کار بسیار خطیری است. مهم‏ترین خطری که ما را تهدید می‏کند، تلقی انتزاعی از مفاهیم سیاسی و اجتماعی و تطبیق این مفاهیم انتزاعی با شعر و حکمت و هنر قدیمی است؛ گاهی این کار موجب پیدایش مباحثی می‏شود که تنها از باب لطائف و طرائف می‏شود به آنها نگریست؛ مثلا اگر کسی از شعر حافظ که توصیه به عدل می‏کند، تفسیر سوسیالیستی بکند، معلوم می‏شود که نه از شعر حافظ چیزی می‏فهمد و نه از ماجرای سوسیالیسم در جامعه‏شناسی سیاسی و اقتصاد و فلسفه سیاسی، دانش عمیقی دارد. 

پس منظور ما از این جمله که می‏گوییم «حافظ امروز می‏تواند ما را در رویکردی انسانی به مسائل اصلی اجتماعی و سیاسی یاری کند» چیست.

اگر ما در اینجا فرصت بحث درباره شرایط شنیدن صدای شاعر را نداریم، اما شاید بتوانیم عملا وقت خود را با ابیاتی از آن «کلمات آتش افروز» خوش کنیم؛

 منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‏ام به بد دیدن
 وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
 به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
 مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
 به می‏پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
 به رحمت سرزلف تو واثقم، ورنه
کشش چو نبود از آنسو، چه سود کوشیدن
 عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی‏عملان واجبست نشنیدن
 زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
 مبوس جز لب ساقی و جام می‏حافظ    

که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن 

آنچه گفتیم تنها یکی از وجوه زبان رنگین حافظ و توجیه یکی از دلایل کاربرد تعابیر رایج در شعر اوست. اگر کسی از این سخنان چنین استنباط کند که در این کلمات سعی در عمده کردن وجه اجتماعی شعر حافظ و غفلت یا بدتر از آن انکار سایر وجوه شعر اوست، بی شک استنباط درستی نکرده است.

 اجازه دهید پایان کلام همچون آغاز آن استشهاد به چند بیت از خود او باشد:

 ماجرای عشق ایرانیان و فارسی زبانان به حافظ، شبیه ماجرای حافظ است با معشوق خود:

 مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم، چه خبر؟ دوست کجا؟ راه کدام؟
 یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم به دام آمد و معشوقه بکام
 ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام

اینک در سالروز بزرگداشت این عزیز وارسته که مایه فخر و مباهات ایرانی است خجسته تبریکات خود را نثار وجود مبارک همه حافظ دوستان و عاقلان و متعهدین به این اب وخاک میکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد