وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

سپیده گاهان

دارو ندار و هستی انسان ذات ایشان است که با وجود داشتن همه امکانات بازهم گاه بر سبیل ناداری و بی بضاعتی نشسته و دامن خویش به فقر و تنگدستی  اغشته میکند اگرچه دراین وادی سهم خویش در این مسیر شاید کمتر از ضروریات اجتناب ناپذیر دنیایی است لیکن انچه باعث هرگونه تغییر در زندگی میگردد فرار از روزمرگی و رسیدن به ایده ال هاست اگرچه گویی موانعی در رسیدن به امال و ارزوها وجود دارند لیکن بازهم تقلا و تلاش و کوشش برای رسیدن به هرانچه در اذهان بشریت بعنوان ارزو تلقی میگردد از بدیهیات امر است و باید برای رسیدن به ان از هیچ کوششی فروگذار نکرد بنابراین اموزهای دینی نیز توصیه های بیشماری به تلاش برای رسیدن به رزق و روزی حلال کرده است ودر جایی می اورد که اگر در مکانی بشدت تحت استیصال و درماندگی قرار گرفته هجرت پیشه کن تا در پناه ان به تحول رسیده و خود را از وضعیت کنونی نجات بخشی و شاید این نکته ای ظریف است که حقیر نیز توصیه جدی بدان داشته و خواهم داشت . 

دیشب که بر سبیل این پایگاه زمانی به عاریت گرفته و بر نقطه نظرات ارزشمند دوستان تامل میکردم کامنت همولایتی خویش : 

سلام آقای مهندس
توصیه هایتان متین و بجاست ولی شما که از وضع مردم جمال آباد خبر دارید ما نمیتوانیم یک کیلو شلغم بخریم  حال چطور میتوانیم سبزیجات گرانقیمت را بخریم و بدنمان را تقویت کنیم  
پاسخ:
سلام
خسته نباشید
باعث شرمندگی برای حقیر
امیدوارم با اجرای عدالت و براساس لیس الانسان الا ماسعی هر کسی به حقوق خود برسد
خداوند کریم است انشاالله که خداوند به مه ما کمک کند وخود نیز بتوانیم از این وضعیت خارج و امرار معاش کنیم انهم معاشی مطلوب

 بشدت اسیبم رساند واگرچه از وضعیت ایشان و سایرین بخوبی اگاهم لیکن باز در گوشم نفیری به بلندای سوختن قلبی با احساسات خاص فریاد براورد که چه باید کرد ودر همین اثنا سپیده گاهان برای ادای فریضه نماز به پا خواسته که پیامی از دوستی در تهران باز هشداری داد که: 

یاددارم در غروبی سرد سرد  

میگذشت از کوچه ما دوره گرد 

دادمیزد کهنه قالی میخرم  

دست دوم جنس عالی میخرم  

کاسه و ظرف سفالی میخرم  

گر نداری کوزه خالی میخرم  

اشک در چشمان بابا حلقه بست  

عاقبت اهی کشید بغضش شکست  

اول ماه است ونان در سفره نیست  

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟   

بوی نان تازه هوشش برده بود  

اتفاقا مادرم هم روزه بود  

خواهرم بی روسری بیرون دوید  

گفت اقا سفره خالی میخری ؟ 

جالب اینکه مدتی بعد از نماز تازه صدای موذن از بلندگوی مسجد شهر برخاست و بنده متوجه نماز خوانده شده گردیدم و انرا بحساب نماز شب گذاشتم . 

طاعات قبول

موفق باشید

نظرات 1 + ارسال نظر
مدی یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ب.ظ http://madikhanoom.blogsky.com

دعا دعا دعا...مهندس فراموشم کردیا

سلام
خسته نباشید
حتما
ملتمس دعایتانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد