وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

زندگی

امروز به عبارتی زیبا بعنوان دستور کار زندگی برخورد کردم که حیفم امد انرا برای استفاده شما دوستان خوب به اینجا منتقل نکنم بنابراین ملاحظه ان قطعا خالی از لطف نیست:  

زندگی ریاضیات است . خوبی ها را جمع کنید ، دعواها را کم کنید ، شادی ها را ضرب کنید ، دردها را تقسیم کنید ، نفرت ها را زیر رادیکال ببرید . عشق را به توان برسانید ....  
   
 
بهتر نیست بدان اهمیت داده و اجرا کنیم؟
 
 
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ب.ظ http://sirusgashtasbi.blogfa.com/




همیشه فکر می کردم

چون گرفتاریم به خدا نمیرسیم


اما امروز فهمیدم

چون به خدا نمیرسیم گرفتاریم ...

دکتر شریعتی

پیروزباشید.

سلام
خسته نباشید
بسیار پر معنا و با محتوا
تشکر میکنم

اسماعیل ظفری چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://www.agri-bank-4716.blogfa.com

وقتی قدم می زنم به خیلی چیزها فکر می کنم .
شاید بهتر باشد بگویم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم .
یک جور صدای خاص شبیه موسیقی
خیلی مبهم و ضعیف , محیط اطراف من را احاطه می کند .
یک موسیقی ملایم ...
در حین قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم .
بعضی از آن ها در حین رد شدن از کنارم دستشان را با ملایمت بر گونه هایم می کشند .
و بعضی از آن ها با خشونت به پهلوهای من لگد می کوبند .
بعضی از آن ها مدام گریه می کنند
و بعضی ها سراغ عشق گمشده شان را از من می گیرند .
من بی توجه به تمام این صحنه ها , فریاد ها و خنده ها , فقط قدم می زنم .
تمام توجه من به مورچه های خسته ای است که بی محابا در مسیر عبور من در گذرند .
له شدن یک مورچه در زیر صفحه آجدار کفش یک عابر , یک فاجعه است .
قلب مورچه ها مثل پوستشان سیاه نیست
قلب مورچه ها رنگ سرخ است .
گاهی احساس می کنم در حین قدم زدن پرواز می کنم .
و این حالت در خواب های من تشدید می شود .
من شب ها نمی توانم بخوابم
قلب من گاهی از حرکت بازمی ایستد و من با تمام وجود این سکون را حس می کنم .
از این سکون نمی ترسم ...

گاهی اوقات چیزی درون من می رقصد و پای کوبی می کند
من روحم را حبس نکرده ام .
به اینکه انسان عجیبی هستم اعتراف می کنم !
من خدا را در آغوش کشیده ام .
خدا زیاد هم بزرگ نیست .
خدا در آغوش من جا می شود ،
شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است .
خدا را که در آغوش می کشم دچار لرز های مقطعی می شوم .
تب می کنم و هذیان می گویم .
خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه دچار مستی می شوم .
خدا یکبار به من گفت تو گناهکار مهربانی هستی .
و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند .
می دانم زیاد مهمان نخوام بود .
این را نه از خود که پدر آسمانی به من گفته است .
زمان می گذرد .
همیشه سعی می کنم خوب باشم و همیشه بد می مانم .
باید کمی قدم بزنم تا فکر کنم .
من برای اینکه برای کسی که دوستش دارم شعر بگویم هم باید قدم بزنم .
مدتی هست که خیلی افسرده ام .
از اینکه چیزی می نویسم احساس بدی به من دست می دهد .
من روح خودم را معتاد به زنده بودن کرده ام .
و از این متاسفم .
و بیشتر از این تاسف می خورم که روزهایی که سعی می کردم مورچه های سیاه را لگد نکنم
ناخواسته غنچه های بوته گلی را لگد مال کردم .
من این روزها مدام هذیان می گویم
آسمان برای من بنفش است .
باید کمی قدم بزنم

ببخشید مهندس
این روزها خیلی سرم شلوغ بود مدام در حال اماده سازی تیم کاراته جهت شرکت در مسابقات قهرمانی استان و کشور بودم و نتونستم به وبلاگ شما سر بزنم و حتی وبلاگ خودم را به روز کنم . حتما هر هفته ابدیتش می کنم
موفق باشید

باسلام و خسته نباشید
از محبت شما سپاسگزارم
بهره بردیم
موفق باشید

[ بدون نام ] شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ


"هر کس بد ما به خلق گوید

ما چهره دل نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هردو دروغ گفته باشیم

(دکتر علی شریعتی)"

سلام
خسته نباشید
ممنونم از این پیام زیباتون.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد