وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

بعثت برای صلح

بیست و هفتم رجب همچون سایر ایام پربرکتش ارمانخواهی مسلمانانی را پیام میدهد که مهمترین رسالت تاریخ بشریت دراین یوم ورق خورده است وماموریت محوله به فردی واگذار میشود که در ختمیت رسولان نامی بسیار اشنا و مبارک دارد وبدینسان اصول و فلسفه وجودی دین مبین اسلام برای یکپارچه سازی امم و جلوگیری از هرج ومرج وبه غارت و کشتار پایان دادن طراحی و شالوده ریزی میگردد ومحمد فرزند عبدالله ومردی وارسته و زجر کشیده از دامان زنی اسطوره بپا میخیزد و چه زیبا ماموریت خویش را در دوران ستم و ظلم و خفقان و...به انجام میرساند بعثت بمعنای گزینش "گزینش برای مسئولیتی خطیر بنام تزریق سلامت در جامعه بشری ورسالتی ثقیل انهم در ختمیت این مرسل حکایتی بسیار پرراز ورمزی است که وجود این پیامبر به تنهایی و در کنار فرشتگان از کنه ان باخبربوده و خواهد بود ذات باریتعالی که بشر را بعنوان اشرف مخلوقات خلق کرد گزیده ای را میخواهد که توان و قدرت و اراده و حرمت وروش و ...این اقام عظیم یعنی اصلاح امور را درک کرده و از بزرگی و حساسیت ماموریت خویش اگاه باشد وبنابراین در دوران جاهلیت اعراب  وظیفه خطیرتر و سنگین تر میگرددوچه خوب در بیش از یکهزاروسیصد واندی سال این فرایند انجام که هنوز روند ادامه و تا ظهورش.............ادامه خواهد داشت. 

این روز بزرگ را به تمامی ارادتمندان این شخصیت وارسته و بی نظیرعلی الخصوص خوانندگان ارجمند این پایگاه تبریک وتهنیت عرض میکنم. 

دراین رابطه به مطلبی که دوست خوبم توسط پست الکترونیکی ارسال کرده اندپرداخته و امید که موثر واقع گردد: 

 

ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد
دل رمیــده ما انیـــس و مونــس شــد

نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت
بغمـزه مسئـله آمــوز صـد مُـدرّس شـد

ببــوی او دل بیـمار عاشقــان چـو صبــا
فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد

محمد امین(ص) به مرز چهل سالگی رسیده بود. او هر ساله اوقاتی از سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حرا (کوهى در شمال مکه) به عبادت پروردگارش می گذرانید ... آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود که محمد در غار حرا مشغول راز و نیاز با خالق محبوب بود، حس غریبی او را به خود فرا می خواند، حالتی وصف ناشدنی، ترس و ابهام از یک سو و شعف و سبکبالی از سوی دیگر، ناگهان دگرگونی ای مرموز در فضای پیرامون خویش احساس کرد گویی حرا شبی آسمانی را در پیش داشت و او در برابر پروردگار بزرگش برای پذیرش وحی به‌ تدریج آماده می‌شد و مهمتر اینکه در عالم واقع روح الامین، جبرئل بزرگ، فرشته وحی مامور شده بود تا آیاتی از قرآن را بر او بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد ...

در اینحال صدای خجسته و با صلابتی را شنید که او را امر به خواندن می کرد: اقرأ (بخوان) ! دانست که فرشته وحی به او فرمان خواندن داده ولی محمد با لرزه ای آشکار در صدا، بیان داشت خواندن نمی‌دانم. اما بار دیگر همان عبارت را شنید: اقرأ (بخوان) ! فرمود: "من امی و درس ناخوانده‌ام" و برای سومین مرتبه باز شنید: اقرأ (بخوان). و محمد(ص) دریافت که این بار می‌تواند بخواند و آیات خداوند را با او زمزمه کرد :

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ
بخوان به نام پروردگارت که آفرید
خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ
او که انسان را از خون بسته آفرید
اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ
بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
همان خدایی که به وسیله قلم آموخت
عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ
آنچه را که انسان نمیدانست بتدریج به او آموخت
آری چه شروع زیبا و کاملی. این آیات از خواندن، خلقت، کیفیت خلقت، شکر و سپاس، علم و دانش و... سخن گفته است، انگار باور خلقت اگر با علم و دانش عجین شود، انسان را به اوج آگاهی می رساند.

محمد، هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه عشق به پروردگار عالم بر خود می لرزید، فضا انگار انباشته زمزمه ای شورانگیز بود. کوه و دشت و سنگ و خار و بوته و خاک، به نجوایی مرموز در گوش جان یکدیگر بودند که: درود بر تو، ای برگزیده خدا!

از اینرو وقتی به خانه رسید به خدیجه، همسر مهربانش که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!

و چون خدیجه علت را جویا شد گفت: آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود،‌ امشب من به پیامبری برگزیده شدم!

خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت: من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم. می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم.

بدین ترتیب پیامبر رحمت در سن 40 سالگی برای نجات و سعادت ابناء بشر به مقام نبوت رسید. او آمد تا برای همه آدمیان الگویی باشد نمونه تا رسم چگونه زیستن را به آنان بیاموزد و راه هدایت را به انسانها بنمایاند. آری محمد امین، پیامبر رحمت و ختم رسولان خدا برای هدایت و سعادت ما آمد و "بعثت" سزاوار منت‏گذارى خداوند و در بردارنده حکمت و تربیت است.

هنوز پس از چهارده قرن، صدایت را می شنوم
صدای روشنت را، از پس دیوارهای قرون
صدای ضجه بت ها را، که می شکستی شان
و صدای انسانیت را، که با تو نفسی تازه یافته بود و از زیر گورهای جهالت و خروارها خاک تعصب و بی ریشگی به سمت آسمان وحی پلک می گشود و حقیقت انسان را مشاهده می نمود
صدایت را می شنوم که بر پیکر صخره های سنگی موهوم و بت های جاهلی لرزه افکنده
هنوز نسیم پیامت می وزد که آتش نمرودیان را خاموش ساخت و طرحی از گلستان حقیقت انداخت
از حرا پایین بیا و "قولوا لااله الاالله تفلحوا" را دوباره فریاد کن؛
تا زمین زیر گام هایت دوباره جان بگیرد تا این بار، عصر منجمد آهن و ابررایانه و موشک، در برابر خورشید نگاه تو ذوب شود؛ تا لات و عزی های نوپدید، جاودانگی پیام تو را باور کنند و در خود فرو ریزند
صدایت را هنوز می شنوم؛
دوباره بیا و از شکستن بگو و از ساختن
از عطر بال جبرئیل بگو و از وحی
از پرواز بگو و از رسیدن
از عشق بگو و از لاهوت
از ملکوت ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد