تجاربی با ارزش(قسمت دوم)

در قسمت اول به اختصار شمه ای از دوران نظام  وظیفه را بیان کردم و تا انجا رسیدیم که برای استقرار در نوار مرزی ۲۲اردیبهشت ۱۳۵۹ یعنی حدود ۴ ماه قبل از اغاز جنگ مرکز زرهی شیراز را ترک وعازم خوزستان شدیم وارد منطقه خوزستان که شدیم دمای  بسیار زیاد هوا و حرارت فراوان ان که توام با گرمای حاصله از شعله های برخاسته از لهیب گداخته چاههای نفت میشد طاقت و توان ونای را از افرادی که تازه به ان دیار سفر کرده اند می گرفت برای من که اولین سفرم به منطقه بود هم جالب و هم غیر قابل تحمل بود دیدن کارون با میزان اب بالیی که ازسرچشمه های کوهرنگ نشات می گرفت و توصیفش را بارها در کتب جغرافیا خوانده بودم و  گذر از روی پل معروفش و از طرفی دلتنگی من که وابستگی شدیدی به اهل خانواده داشتم و نگرانیهایی که در فلسفه ماموریت به منطقه  و اعلام شروع جنگ و........همه دست به دست هم داده بود تا دغدغه هایی را داشته باشم . در هر حال از طریق محور اهواز اندیشمک و طی قسمتی از  مسیر اندیمشک -دهلران و گذشتن از فرودگاه اضطراری و پل کرخه و سه راهی معروف به قهوه خانه که مسیری را به طرف دهلران و مسیر دیگر به سمت سایت پدافند نیروی هوائی و مناطق مرزی تپه های دوسلک و پاسگاههای فکه و سوبله وسمیده می ر فت شبانگاه به سایت رسیدیم و بعد از اطراق در ان محل و سپری کردن شب فردا را به سمت منطقه دوسلک عازم و ماموریت اصلی را اغاز کردیم در انجا با برپا کردن چادرهای گروهی زیستنی جدید را تجربه می کردیم مدتی را در اوج گرمای منطقه با شگردهای مختلف و با هم زیستی با انواع و اقسام حشرات و خزندگان از جمله مارهای بسیار خطرناک و عقربهای زهر اگین و ... از جمله پشه هایی که مانع از استراحت شبانه می شدند سپری می کردیم . در یکی از همین روزها با تلاش افسر کاردان  و گرانقدر سرهنگ عزیز یارمحمودی که بعدها در حمله ای به شهادت رسید و از هم ولایتهای بنده (ارسنجانی )بودند اردوگاه مجهز به برق از طریق موتور برق بنزینی شد که با امدن برق تلویزیونی نیز مورد استفاده فرماندهان ارشد قرار می گرفت وتا یادم نرفته این مهم را متذکر شوم که شبی در تلویزیون عراق که براحتی تصاویر ان پخش میشد شاهد مانور نظامی نیروهای عراقی برای امادگی رزمی بودیم و ما چه غافل از همه جا و...... 

در هر حال شرائط بسیار حاد و سختی را می گذراندیم  و برای مقابله با دمای بالای منطقه تخت خوابها را برداشته و بصورت افقی در یکی از دربهای چادر گروهی مجهز به خارهایی معرو ف به خار شترو گذاشتیم  بشکه اب را روی ان نصب  تا بتوانیم بادهای با حرارت زیاد را ازان گذرانده و تبدیل به باد خنک کنیم و چون بعد از مدتی بدلیل موارد امنیتی باید جابجا میشدیم شاهد پناه بردن انواع و اقسام خزندگان همچون مار وعقرب در زیر این تختهای خنک کننده بودیم که در یکی  روزها عقربی سیاه دوست و هم ولایتم یدالله باقری را بشدت مسموم کرد که ناگزیر مدت ۱۰روز به بیمارستان منطقه هوائی دزفول منتقل و بستری شد که هنوز با گذشت چندین سال اثار ان بجا مانده است در هر حال روزها و شبها سپری می شد و ما غافل از اینکه چرا به منطقه امده و بهترین روزهای جوانی را به بطلان و بدون هیچ تاثیر مثبت می گذرانیم متقاضی  بازگشت به شیراز و ادامه خدمت در مر کز زرهی میشدیم تا اینکه از نیروی زمینی تهران دستور امد نیروها به دو گروه تقسیم و هر ۴۵ روز جابجا شوند بدین معنی که گروهی ۴۵ روز در منطقه و گروهی به شیراز و بالعکس و ما جزئ گروه اولی شدیم که شانس امدن به شیراز و حضور در پادگان زرهی را پیدا کردیم . 

با کسب اجازه از شما دوستان عزیزادامه را در قسمت بعدی می اورم .