تجاربی با ارزش (قسمت ششم )

رسیدن به شیراز و در نوبت مرخصی قرار گرفتن و به دیدار خانواده رفتن از امورات مهم چند روز پس از ماموریت بود اگرچه حضور در پادگان مرکز زرهی با قبل بدلیل کم شدن نیرو مواجه با نگهبانی بیشتر یا همان پست بیشتر شده بود لیکن بازهم ارزش حضور در شیراز را باید می دانستیم  و اگر هر شب هم پست پاس می کردیم بازهم رضایت داشتیم روزهای در شیراز بودن وشبانه روز  در برجهای نگهبانی اطراف پادگان و داخل محوطه پارکینگ تانکها را با سرعت سپری می گردیم و در اجودانی گردان ام شصت با فرماندهی سرگرد زرهی غفار رامین که یادش گرامی باد امورات اداری گردان و ازجمله موارد پرسنلی ایشان را انجام میدادیم در این برهه سرباز نصیری از بچه های خوب فیروز اباد هم من را یاری میکردند وجالب است بگویم که علیرغم اینکه تلاش می کردم فردی موثر در مجموعه باشم باز از کار خود راضی نبوده و روزی را با ارائه یک درخواست مبنی بر اینکه جهاد در مزارع و کار در واحدهای زراعی در روستا ها غنیمت و امری بسیار ئالا است از فرماندهی گردان خواستار مامور کردن من به روستا برای کار در مزارع و تلاش در جهت تولید بیشتر شدم و ایشان نیز درخواست را با شرط موافقت شهید عزیز سرهنگ  یارمحمودی که فرمانده ارکان بودند و از هم ولایتیها پذیرفت لیکن این گرام بدلیل همشهری بودن واینکه اگر من بروم افرادی شایعه مبنی بر حمایت از همشهری خواهند کرد با اعزام من موافقت نکرد .درهرحال بازهم کار ها با شرایط خاص انجام و من در امورات  مشغول انجام وظیفه بودم و بسیار اوقاتی که بشدت مورد عنایت و تشویق فرماندهان بدلیل منظم انجام شدن امور قرار می گرفتم تا روز موعود که خدا نصیب هیچ مردم و کشوری نکند و از این جا ماجرای هشت سال جنگ علیه ایران اسلامی اغاز می شود .  

اغاز تهاجم ارتش بعث به ایران عزیز:

در یکی از روزهای شهریور ماه که خسته  از کار روزانه عازم منزل خواهر برای ملاقات با ایشان شده بودم غافل از همه جا و به دور از اعلام حمله ارتش عراق به ایران عزیزارامشی قبل از طوفان را میگذراندم و طبق معمول در شفق منزل خواهر را به قصد پادگان ترک کردم و به محض ورود متوجه شرائط متفاوت مرکز با روزهای قبل شدم  در برخورد با سربازان با صحبتهای دلهره اور برخی از همدوره ایها که برخی نیز اتش انرا تند میکردند روبرو شدم از انجائی که کلید اجودانی گردان را همیشه من داشتم و گردان نیز همین یک کلید را داشت در زمان اعلام اماده باش بدلیل هجوم هواپیماهای دشمن به اماکن حساس ایران و امدن همه نیروهای نظامی به پادگان و عدم وسیله اطلاع رسانی به اینجانب نبودن کلید مشکلات خاصی را برای گردان بوجود اورده بود که همه تقصیرها را به گردن بنده انداخته بودند بنابراین برخی از سربازان که در صدد اذیت من بودند با بیان عبارت   فرار از جنگ من را حسابی ترسانده بودند  و من نیز با ترس و دلهره منتظر حضور فرماندهان در دفتر و اجودانی گردان بودم یادش گرامی و روحش قرین رحمت واسعه الهی شهید ارجمند سروان دستوری که در قسمت های بعدی نحوه شهادتش را بیان خواهم کرد اولین فرماندهی بود که با من برخورد کرد و باید پاسخ سوالات مکرر ایشان را مبنی بر بیان علت عدم حضورم را با توجه به اعلام رادیو و تلویزیون و فراخوانی نظامیان به پادگان برایش عنوان میکردم و من نیز که به کل از اعلام رادیو بی خبر بودم پاسخی برای دفاع از خود نداشتم و متعاقب ان ارائه پاسخ به فرماندهی گردان و...... در هر حال اخبار بسیار تاسف باری از حملات دیوانه وار ارتش بعثی بویژه نیروی هوائی عراق به مراکز نظامی و فرودگاههای ایران بگوش می خورد و عکس العمل نظامیان  

باقیمانده از تیپ 37 زرهی  تخلیه هر چه سریعتر پادگان و انتقال تجهیزات نظامی همچون نفر برها   تانک ها و....به خارج از محوطه پادگان بود که  در ان زمان و قبل از تشکیل سپاه و لشکر فجر پادگان فعلی امام حسین شیراز متعلق به مرکز زرهی شیراز بود که همه تجهیزات به ان محل منتقل و ما نیز به انجا نقل مکان کردیم اضافه می کنم که در مقابل این پادگان نیز زمین چوگان متعلق به نظامیان بود که در سالهای پس از جنگ علیرغم اینکه کاربری ورزشی برای تاسیس استادیو م پنجاه هزار نفری شیراز داده بودند این مکان را با تغییر کاربری  مجدد به انبو ه سازی اختصاص و مورد استفاده قرار دادند . 

در این وضعیت دیگر ماندن در شیراز با توجه به شرائط پیش امده به هیچ وجه مصلحت نبود و بنابراین تصمیم فرماندهان استقرار هر چه سریعتر نیر وها در منطقه نظامی بود و بهمین دلیل تمامی نیروها اماده اعزام به مناطق جنگی شدند و سریعترین امکان نیز هواپیما بود که برای اینکار ما را به پایگاه هوائی شیراز منتقل و ازانجا با هواپیمای سی یکصدو سی ارتش  به دزفول منتقل کردند .حتما دوستان با سن بالا اطلاع دارند که در اوائل جنگ نیروی هوائی عراق فرودگاههای شیراز و دزفول و ....را نیز همچون سایر مراکز بمباران کرده بود و تائید خواهید کرد که با توجه به نا امنی اسمان ایران ترابری با هواپیما انهم از نوع نظامی چه میزان دلهره اور است ؟  

با دلهره هرچه بیشتر و پس از پروازی یکساعته به پایگاه هوائی دزفول رسیدیم و خدا وند نصیب نکند که همزمان با خروج ما از هواپیما مواجه با جناز ه های همدوره ایها و دوستان خودمان که در منطقه مانده بودند تا ما به شیراز برویم شدیم .فکرش را بکنید ترس و دلهره و مواجه شدن با این صحنه ها  در هر حال شرایطی بسیار بد برهمه جا حاکم بود بد نیست اشاره ای کوتاه هم به این مهم داشته باشم که اگر فرماندهانی با تجربه در امر تصمیم گیری نقش داشتند قطعا سربازان اماده برای حضور در جبه ها را با جنازه دوستان خود مواجه نمیکردند و بشکلی برنامه ریزی می شد که مواجهه صورت نگیرد .  

اگر اجازه بدهید مابقی را در پست های بعد بیاورم که احتمالا بدلیل سفر به ولایت با  مدتی تاخیر روبرو خواهیم شد و از این بابت از همه خوانندگان و دوستان عزیز پوزش می طلبم .موفق باشید