در مسیر دوستی

چند ماهی بود که به دیار اریوبرزن و در بین بویر احمدیها ساکن شده بودم و روال کارم برای شرکت در همایش ها و ماموریت های اداری که در تهران برگزار میشد بدلیل تعداد کم پروازها و گاه زمانی کنسل شدن انها طی طریق از فرودگاه شیراز بود و بدین لحاظ  مسیر یاسوج به شیراز را طی میکردم و عادتی که بحمدالله  در هیچ شرائطی از طفولیت تا کنون انرا با خود داشته و ترک نکرده ام سوار کرئن پیاده ها در بین را بود چرا که هنوز عبارت : 

سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه           را که از اوان کودکی در گوشم طنین انداز شده و بارها به ان اندیشیده و برای ان غصه ها خورده بودم وشاید روزی نیز خود گرفتار ان بودم را از یاد و خاطر محو نکرده و سعی کرده ام هر جا که هستم منشا خیر و برکت باشم و بدین لحاظ تا جائی که مرکب جا دارد پیاده ها را سوار کرده ودر مسیر به مقصدشان می رسانم در ماموریتی سعادت میزبانی و خدمت به نوجوانی روستایی تبار از منطقه گنجگون کهنه نصیب شد و بر حسب عادت و کنجکاوی که نشات گرفته از حس نوع دوستی و اطلاع از وضعیت مردم شریف و بزرگوار وطن است باب سخن را با مسائل اقتصاد خانواده باز کرده و در ادامه به بحث تامین مواد غذایی و تغذیه ایشان که باید مدتها را در کلاس درس انهم در روستایی دیگر و پس از طی مسافتی از روستای خود تا محل تشکیل کلاس است را بگذراند باز کردم و دلم میخواست مطلع شوم که نهار ایشان را چه ماده غذایی تشکیل داده است اگرچه خود از تبار روستائیان و در دامن طبیعت زیبا و وضعیتی مشابه عمر گذرانده ام لیکن بازهم برایم اداره زندگی مردمم بسیار مهم و نحوه ارتزاقشان حساس بود میثم را که دیگر دوست خود می دانستم پاسخ این بود :

نهارم را ترید دوغ و سبزی تناول کرده ام و من که از درون در حال گریه بودم پاسخی به به چه چه کنان از امکان تهیه این چنین غذای سالم وی را دلگرمی دو چندان و قناعتی که با فرهنگش امیخته شده بود مضاعف دادم اگرچه همانجا مقیاسم مرفهین بی دردی بود که با کمترین تحرک تحصیل ثروتی قارونی را به ذهنم متبادر کرده و با اه ونفرین براینان که عمری طبقات مختلف را استثمار کرده و برگرده ایشان علی الخصوص قشر زحمتکش و تولید کننده و فقیر روستای سواری خورده اند را نفرین می کردم لیکن سعی کردم طبق معمول پشتوانه باشم برای امید به زندگی که با تشکر از خداوند همیشه در فرهنگ اقشار مستضف نسج گرفته است  و در ادمه سفر بیان ارامش حاکم بر زندگی او و اینکه کاش منهم میتوانستم همانند تو نان دوغی بر سفره داشته باشم و میثم مرد با اراده و تلاشگر و قانع و مهمان نواز روستایی حرمت خدمتگزاری در سوار شدن بر مرکب را با اعطای ادرس منزل و دعوت از حقیر یرای سرکشی به ایشان و خانواده و اشنائی بیشتر و مرحمت کردن دوغ محلی در صدد جبران برامد و بنده نیز بر حسب خوی و عادت زیستن با اقشار اسیب پذیر دعوت را بر دیده منت گذاشته و اجابت کردم و در بازگشت از سفر تهران و حرکت از شیراز در منطقه گنجگون کهنه افسار مرکب را بسوی کاخ مملو از عطوفت و محبت ومهربانی و صداقت و معرفت خدادادی میثم وخانواده چرخاندم و این زمان را تولد شکوفه شادی در زندگی خود علاوه بر ارضای روح وروانی  دانستم که در خدمتگزاری به طبقه ای خدا برکت کرده که این نعمت را باریتعالی به همه افراد هدیه نمی کند و از دیدگاه حقیر اینها نزولات مملو از معنویتی است که مشمول بندگان خاص ومقربین به ذاتش می کند

روزها وماهها و پس از ان جند سالی گذشت و دیدارها استمرار داشت امد وشدی گه گاه بنده سعادت شرفیابی به محضر خانواده میثم را پیدا میکردم و گاه ایشان و اهل منزل افتخار می دادند وبنده وخانواده میزبان بودیم تا دیروز که با کارت دعوتی به جشن عروسی برادر میثم بنام مهدی دعوت شدیم اگرچه دیروز عروسی فرزند برادر را بدلیل ضیق وقت از دست داده  بودم و دروس و امتحانات بچه ها اجازه سفر به دیار خود را نداد لیکن تصمیم گرفتم بهر شکل ممکن حتی برای لحظاتی اندک در مراسم حضور یابم و بر حسب مذاکره با عیال حدود یازده امروز عازم ولایت میثم شدم و مشارکت در جشنی که با فرهنگ عشایری لحظاتی شیرین را برای مردمی روستائی با میمانانشان به ارمغان می اورد که برای اشنایی شما با نحوه اجرای مراسم در قسمت بعدی به تفسیر خواهم نوشت . 

باقی بقای شما و عمرتان مستدام و پر برکت باد .انشاالله .