بروز احساسات
  • الان ساعت ۱۸۰۳۰وشب هنگام در اخرین لحظات شیرین وخاطره انگیز سال ۱۳۸۶ است و کم کم عده ای از هموطنان در صددبرگزاری  مراسم چهارشنبه سوری هستند و من هم همچون ایام گذشته در محل کار مشغول انجام وظیفه ؛تلفن همراهم زنگ می زند :الوووو  سلامی چوبوی خوش اشنایی طبق روال معمول ولی از صمیم قلب حال واحوال و تعارفات و....اظهار نگرانی از اتفاق بیش امده واعلام ناراحتی جند شبانه روزی اهل خانواده و...صدایش از ادمهایی از نوع خودم ؛خیلی اشناست طبق معمول همه تماسها ابراز نگرانی شدید از اینکه نگذاشتند به ارزویش برسد دلش میخواست من نماینده اش باشم می گفت من تورا میشناسم هنوز اثار خدماتم را فراموش نمی کند می گفت من با خودم میگفتم زمان جبران زحمات او نزدیک است و.....دلداریش دادم گفتم تقدیر الهی است ناراحت نباش خدایمان کریم است ولی .....نه خیلی ناراحت است برای زحماتم برای تضییع حقم وحقش ؛خدایا با چه زبانی راضیش کنم هرچه می گویم ارام نمیشود؛گفتمش هرجا که باشم خاک کف باهایتانم ؛کوچک همه شما انسانهای قدر شناس؛افتخارم این است که شما سرمایه ام هستید به همه شما عشق می ورزم و......مگر راضی میشود ؟؟اما چه کنم صدای اهل وعیالش که می گویند سلام ما را هم برسان و..اری می گوید همه در خدمتیم کوچک و بزرگ فرقی ندارد و ادامه که می خواهم زنده باشی و بزرگتری فرزندانم را بعهده بگیری و... دیگر چه بگویم خدای من اینها از من جه دیده اند که اینقدر محبت میکنند مگر من جز انجام وظیفه انهم با قصور وشرمندگی چه توانسته ام بکنم .یادم می اید به حرفها ونصایح مرحوم  عموی بزرگوارم و یادم میاید به  خدمات ماندگار مرحوم ابوی و..... او دست بردار نیست میگوید خواسته دارم قسم میدهم دستم را برنگردان ؛خواهشم را رد نکن ؛میگویم امرتان را بفرمایید و با سادگی تمام و صداقت روستایی می خواهد که وقتی من به جمال اباد امدم گوسفندی را که همه سرمایه اش است برایم هدیه بیاورد !!!!!!!  دست اخر می گویم وظیفه من است بیایم وا ز نزدیک و در روستای عباس اباد به منزل شما (مشهدی حیدر قلی عزیز دلم وهمه سرمایه ام و ..) جلو شما با کمال میل زانو بزنم و دست شما را از صمیم قلب ببوسم و.........                            اما کجایند دلسوختگان بظاهر انسان که میخواهند به هر قیمتی شده بر گرده این جمع سوار باشند این است صداقت و......      خداوند اخرو عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. انشا الله