وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

بسیارساده عین اب خوردن

همین امروز عصربود عصرچه عرض شود نه اینکه پائیز باهمه زیبائیش روزهای کوتاهی را در خود دارد بنابراین تا بخودایی شب است اما تفاوت شب وروز برای خیلی ازانسانها بسیارمتفاوت است قبل از هرچیز این را بگویم که موضوع مطلب امروزرا درصدد بودم تا باعنوان "لیس للانسان الاماسعی" انتخاب کنم اما انقدربرخورد ساده بود که ترجیح دادم بهمین سادگی انرا بیاورم اماچه شد؟: 

درخیابان منتظرایستاده بودم تا خانواده خریدی انجام دهند و مابقی اوقات را در پناه خدا در منزل و در جوار اعضاء خانواده بسر برم رادیو روشن بود از اخبار روز و از وقایع اتفاقیه در ژنوواینکه مذاکرات این دوره باری بهتر از مابقی ادوار داشته و بنحوی علمی تر و منطقی بوده و از قول حضاردر 1+5احتمالا میتواند اسبابی را برای حفظ حقوق مردم ایران و پایان دادن به وضعیت موجود رافراهم اوردکه.................. 

اصولا رفتگران شهرداری درنیمه های شب راهی محل کار شده و نیمه های شب انهایی که درخیابان ها درتردد هستند ایشان را که مشغول کار هستند را ملاحظه فرموده اند اما امروز این لباس مقدس را درحالی دیدم که ابتدای شب مشغول بود و به اتمام کار نزدیک میشد و دقایقی را در نگاه خویش ایشان را ملاحظه میکردم که درکنا اتومبیلم جلوس کرد و شیشه را که پایین بود نظاره کرد و شروع به سخن کرد: 

سلام  

علیکم سلام خسته نباشید  

اقا میشود جسارتی کرده و خواهشی کنم؟ 

امربفرمائید.  

موتورسیکلت من در خیابان ......بدلیل نداشتن بنزین امروز صبح خاموش شده و بایدمقداری پول تهیه کرده و ازپمپ خریداری و انرا راه اندازی کنم میشود............ 

اری معنی کامل لیس للانسان الا ماسعی را دراینجا بعینه دیدم  ودرجالیکه اتومبیلهای شیک درعصر پنچشنبه مسیر خیابان چنچنه را با رانندگی انهایی که بوییی از زحمت و مرارت نچشیده اند ویراژ میدادند وجهی اندک را در دستان پینه بسته رفتگر محترم شهرداری گذاشتم تا بنزین موتور رافراهم کرده و به .................کجا ؟منزل برود ایا از خود پرسیدم که کسی که وجه مورد نیاز بنزین موتور را ندارد نان زن و فرزندان را .................. 

چه گویم جز ............ 

ماست قوام

درمکتب دوست هرچه که از اورسد نیکوست اما نیکوئیهایی را اقای عرب نیا در حق ما میکنند ارزشی دارد بس والا که باید قددردان تنعم الهی باشیم که اینچنین دوستانی را نصیب ما کرده است:  

اصطلاح «قوام اومدن» به معنی سفت شدن و جا افتادن غذاست   

اما حکایت اون جالبه

یه روز به قوام السلطنه گزارش می‌دن که ماست گرون شده،
بازاریها ماست‌رو میدن کیلویی 1 ریال!
قوام اعلام می‌کنه: ماست کیلویی 10 شاهی؛ هر کی بیشتر بفروشه جریمه می‌شه!
چند روز بعد به قوام گزارش می‌دن که بازاری‌ها آب می‌ریزن تو ماست، یه ماست
آبکی درست کردن، اسمش‌رو هم گذاشتن «ماست قوام»، می‌فروشن کیلویی 10 شاهی!!
اما یه ماست سفت و خوب دارن، اون رو می‌دن کیلویی 1 ریال!
قوام با لباس مبدل میره تو بازار، به لبنیاتی می‌گه: 10 کیلو ماست بده؟
فروشنده می‌گه: ماست خوب بدم یا ماست قوام؟
قوام السلطنه می‌گه: ماست قوام بده!
اون هم 10 کیلو ماست بهش می‌ده، قوام به 10 تا از مغازه‌های بزرگ دیگه‌ی تهران
هم سر می‌زنه و همین کارو تکرار می‌کنه؛
بعد دستور می‌ده در ده تا از میدون‌های بزرگ شهر فلک درست کنن، سره هر میدون
یکی از فروشنده‌ها رو فلک می‌کنن؛ بعد دستور می‌ده از ساعت 8 صبح اونارو فلک
کنن!
به گزمه‌ها دستور می‌ده پاچه شلوار فروشنده‌هارو محکم با کش ببندند، بعد
ماست‌رو از بالا می‌ریزن تو شلواراشون، از بالا هم شلواراشون‌رو با بند محکم
می‌بندند، بعد هم به جارچی می‌گه: به همه‌ی فروشنده‌ها بگید ساعت 6 عصر بیان
تا ماست قوام‌رو نشونشون بدم!!
ساعت 6 عصر هم که آب ماست‌ها از شلوار رد شده بود و یه ماست سفت و چکیده، توی
شلوارها باقی مونده بود...
قوام می‌گه: این ماست قوامه!! کیلویی 10 شاهی؛ بعد هم بدنِ نیمه جون
فروشنده‌هارو می‌کشه پایین!
از اون روز اصطلاح «قوام اومدن» در آشپزی رایج شده و وقتی می‌خوان بگن که
بذارید تا آب غذا گرفته بشه؛ می‌گن: «بذارید تا قوام بیاد»!

گرگهاو...........

بازهم مطلبی دیگر از عزیزدلم جناب عرب نیا که همیشه مارا به بهترینهادعوت میکنند: 

سرخ پوست پیری از حقایق زندگی برای کودکش چنین گفت:
در وجود هر انسانی همیشه مبارزه ای جریان دارد مانند مبارزه دو گرگ که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل: حسد، غرور، دروغ، تکبر و خود خواهی است و دیگری سمبل مهربانی عشق، امید و حقیقت سخنان پدر کودک را به فکر فرو برد، تا اینکه پرسید: پدر کدام گرگ پیروز میشود؟
پدر لبخندی زد و گفت: گرگی که تو به آن غذا می دهی

دوگانگی در ..............

اصولا سیاست درمعنای واقعی کلمه به تزویر وریا و ....شاید هم تدبیر معنا میشود اما همین ریاکاری و تلاش برای حفظ و ارتقاءمنافع دولتها و طبعاملل درهرکشور دربرابر وجدان که قرار میگیرد بایستی توام با نظم و برنامه ریزی و ...باشد امادرارتباط با تفاهم و تعامل برخی از کشورها از جمله دوکشور مدعی در جهان یعنی ایران خودمان و امریکا کارازاین نوع نگاه فراتر رفته و درطول سی و اندی سال بعدازپیروزی انقلاب اسلامی دائماتوام بادوگانگی و عدم سیاست یکنواخت و بایک رویه ثابت بوده و هرزمان که فضایی برای مذاکره و رفع ابهامات و مشکلات موجود بوجودامده بنوعی این فضاازدست رفته بنحوی که بازهم درکشاکش تهدیدو ارعاب واقع گردیده است بااین وجودبعد از چندسال جنگ و گریز و بکاربردن سیاستهای تنش زا امروزه با روی کارامدن دولت تدبیر و امید فضایی جدای ازفضاهاوالتهابات قبل بوجود امده که تاحدی میتوان به اینده فارغ ازدغدغه و تهدید و...امیدوارشد اگرچه سلطه طلبی وجهانخواری و کدخدایی منطقه بقوت خودباقی و برقرارخواهدماند لیکن در پناه عزت و حکمت و ارزشگذاری برای ملت ایران ازسوی کلیه کشورها بازهم میتوان به تفاهم و تعامل و دوستی بهترازاین وضعیت اندیشید اما گویا کشورهایی همچون اسرائیل و...توان وچشم  دیدن این شرائط را نداشته و بازهم کارشکنی را اغاز کرده اند لذا باید دید که اینده چه رقمی خواهدخورد. 

این را اوردم تا از سیاست هم چیزی اورده باشم.

یادی هم از عرب نیای عزیز

عزیز دلم عرب نیای ارزشمند که مدتی بود از برکت معنویتش محروم بودند امروزما و شما را دعوت به تلمذ از درگهش کرده است: 

انیشتین می‌گفت؛ آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهان‌تان را می‌آفریند.

استفان کاوی (از سرشناس‌ترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید: اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دل‌تان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید.

او حرف‌هایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند: "صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر بر قرار بود تا این که مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که؛ آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟ مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت؛ بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی بر می‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است.. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ..... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد".

استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد؛ صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ و خودش ادامه می‌دهد که؛ راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و .....

اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم.

حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هر از گاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است.

حج و........

امروز درکوران فعالیت امور اداری که بسیار نیزبامشغله شدید روبرو و خدمت رسانی به خانواده معزز و مکرم ایثارگررادربرداشته شاهدتلفنی مسرت بخش از دوست خوب و همراه ارزشمند این وبلاگ بودم اری برادر ارجمندم اقای منوچهرخادمیان که همیشه اوقات لطفشان شاملم بوده درراه عزیمت به خانه خدا و کعبه امال وارزوها بودند و بااین تلفن محبتشان  بازهم مثل گذشته شاملم شد و از ایشان التماس دعا داشتم. 

برای ای عزیز وارسته وخانواده که همراهشان هستند ارزوی قبولی تشرفشان را دارم خداوند این فرصت را نصیب تمامی ارزومندان کند.