وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

معنای واقعی عشق

در طول زندگی کلمات و واژه هایی بیشتر از بقیه بر زبان جاری شده و بدان نگاهی ویژه داریم واینگونه کلمات و اصطلاحات در ظاهر بسیار زیبا و قابل ستایشند لیکن بنظر میرسد که معنای واقعی انها را درک نکرده و همیشه با انها کلنجار رفته و برای شناخت روح و نفس انها تلاش نکرده ایم از انجمله واژه بسیار پر محتوا و زیبای عشق که انسان از زمان شناخت خویش با ان بوده واز ان نیز خوشنود و به وجد امده اما بسیار زمانها که موفق نشده ایم در شناخت واقعی ان بیندیشیم و چه بسیار ائقات که براحتی از کنار ان گذشته ایم و قد ر ان را ندانسته ایم لذا برخورد سر سری با این وازه مقدس باعث شده که در بیشتر مواقع اسیبهای مهمی را به پیکره جامعه وارد کنیم و از انجمله در زندگی اشتراکی و تشکیل خانواده که در برخی مواقع روند را دگرگون کرده و باعث بدبختی فرد و یا افرادی شده ایم . 

با این مقدمه کوتاه توجه شما خوانندگان عزیز را به مطلبی برگرفته از وبلاگی در این خصوص جلب میکنم برای حقیر این مطلب بسیار جالب و گویای شناخت عمیق از عشق واقعی بود امید که مورد توجه شما نیز قرار گیرد :  

داستان طلاق 

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.


هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت میکردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم    .       بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
 اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی 0

   اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که میخواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟
    اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک  دختر جوان   به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم0.
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده  بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم   .     بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
    زنی که بیش از ده  سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا  متاسف  بودم و می دونستم که اون ده  سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بالاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی  فرو  رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز   این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما  باقی مونده  بهش  توجه کنم.
     اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش  هم ساده و قابل  قبول بود: پسرمون در ماه آینده  امتحان مهمی  داشت و همسرم نمیخواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه 0


این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم.
خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه


اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم.
وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت:
 
به هرحال باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره.0

مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم..پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.
جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو!
نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.
روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم.
   متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چشماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟

روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم
این زن, زنی بود که ده  سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود.
روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره.

 
من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عضله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدندو من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم.. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بودهمسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.
من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم0

درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم.

 
انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در آغوشم بود با خودم گفتم:
 
من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم 0

اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم.


"
دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم!
اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟
من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم.
به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.

 
زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم.زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود 0

نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم.
من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.

من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتمیک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادمدختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟
و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم :  

از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.


نظرات 2 + ارسال نظر
رسول شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://www.persiatemp.ir/

سلام دوست گلم[گل]

وب قشنگی داری واقعا بهت تبریک میگم[قلب]

میخواستم یه مجموعه طراحی وب رو

بهت معرفی میکنم [لبخند]

این مجموعه اسمش easy web desing

شامل 27 dvd است
[گل]
www.persiatemp.ir

مجموعه اسان وب ابزاری قوی جامع

برای تمام کسانی که دنبال طراحی

سایت خود هستند شما با این مجموعه

و حتی بدون داشتن اطلاعات کافی در

مورد طراحی سایت شما قادر خواهید

شد سایت دلخواه خودت تو بزنی [گل]

سایت که شما میتونید با این مجموعه
بسازید خیلی زیادن مثلا :
بیش از 3000 قالب آماده وب در زمینه های مختلف با سورس کامل آنها
سری کامل و جامع قالبهای مانستراز سری زیر 1000 تا 9000 به بالا
::TemplateMonsterقالبهای سایت :: Templateboxقالبهای سایت
:: Dynamic Factoryقالبهای :: Phpnukeقالبهای مامبو :: قالبهای فیوژن :
: قالبهای :: MTقالبهای :: E107قالبهای جوملا :
www.persiatemp.ir
HTML و هزاران قالب آماده دیگر در زمینه های گوناگون به همراه سورس های کامل
Flash - PSD - HTML - font logos - arrows - icons - button بیش از 5000 سورس آماده فلش کامل ترین و بی نظیرترین سورسهای فلش انواع بنر Banners انواع
هزاران سورس کاربردی و جالب دیگر بیش از 1000 سورس ،
اسکریپت و سیستم مدیریت وب از جمله سیستم ویژه جام
جهانی2006 :: سیستم های مدیریت :: وب سایت سیستم های مدیریت وبلاگ
:: سیستم فروش آنلاین :: تمپلیت :: سیستم فروشگاه آنلاین :: هاست و دامنه :: سیستم ارسال ::
www.persiatemp.ir
و صدها سیستم مدیریت سایت و اسکریپتهای فارسی و لاتین
جالب و متنوع دیگر دوزبانه و چند زبانه بیش از پنجاه هزار تصویر در زمینه های گوناگون مجموعه ای نفیس و بی نظیر
از هزاران آیکون جدید و زیبا در موضوعات گوناگون مجموعه ای کامل با بیش از 3000 فونت جذاب انگلیسی و فارسی
AnimateGif مجموعه ای از بنر ها و کلیدهای آماده فلش مجموعه ای کامل وجامع از نرم افزار های طراحی وب در زمینه های مختلف و بصورت طبقه بندی شده ASP - PHP - JAVA - Flash - HTML - CSS –
و این تازه بخشی از امکانات این مجموعه است من که گرفتم خیلی راضی بودم
شاید بهتر باشه خودت یه سری بزنی به سایت این مجموعه
بزنی تا اطلاعات جمع وکامل کسب کنی
www.persiatemp.ir
یه سر بزن چیزی رو از دست نمیدی منتظرتم
[گل][گل][گل][گل][گل]
www.persiatemp.ir

[ بدون نام ] یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ق.ظ

با سلام
یا رب عید است عطا بر همه ده
بر ماتم واندوه همه خاتمه ده
پایان غم همه ظهور مهدی ست
تعجیل فرج به مهدی فاطمه ده
با تبریک سال نو به شما وهمه همکاران عزیز که در سال همت مضاعف وکار مضاعف که برای دوستان ما تازگی ندارد البته باید در این سال که رهبر از همه نهادها خواست که به ما برسند ما هم باید از همین آغازین روزهای نوروز همت وتلاش خویش را دوچندان مضاعف کنیم که از قافله عقب نیفتیم . انشاالله
در خصوص متن زیباتون شیخ بهایی عشق ناب را چنین سروده اند:
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابدهمه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را ثمر انقدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن.
زمانی که لبخند را از زیر نسیم ملایم کولر وپشت شیشه های پاک گیشه به مهمانی لبهای روستایی و کشاورز دل پاک که از فرط خستگی وگرما ترک برداشته وتلخ شده ببریم آن وقت است است که به عشق ناب شیخ بهایی می رسیم.

سلام
سلامی به استواری کوههای سر به فلک کشیده و به همت والای دلیر مردانی از سازمان پویا و خدمتگزار بانک کشاورزی وسلام به همه عزیزانی که برای توسعه و تعالی ایران عزیز کمر همت بسته اند ودرود بی پایان و تبریکات صمیمانه خدمت همه همکاران و از جمله شما دوست خوب امید که در سایه حضرتش بتوانیم شایستگی های خود را در خدمت به جامعه ایرانی بویژه کشاورزان و روستا ئیان سخت کوش بنمایش بکذاریم
موفق و منصور باشید
سال پر از موفقیت در انتظارتان باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد