وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد
وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

وبلاگ مهندس غدیر خادم الحسینی

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند بیاد

غم دل

نپرسیدم شماره و مشخصات من را از کجا اورده بود چون اینقدر صمیمیت و سادگی در کلامش موج میزد که بخود اجازه این سوال را ندادم لیکن با نام خطابم کرد که از ....شهری در حدود ۲۵۰ کیلومتری من میخواهد سراغم بیاید ومصر براین است که بنده مشکلش را حل خواهم کرد واین سخن از دیروز است اما امروز امد ساعت حول و حوش یک ربع مانده به دو بعدازظهر بود قطعا این مواقع انهم در روزی شلوغ نایی برای کسی نمانده لیکن خدا قوت میدهد همکارم کنارم بود در پاسخ من که خدمتم بفرمائید اشاره به همکارم کرد و مهندس ...نیز متوجه موضوع شد و رخصت خواست وکاش نمی رفت .............. 

شروع به سخن کرد نگاهش میکردم چهره ای افتاب سوخته و درمانده با نگاهی سراسر امید امده بود تا .....ولی چیزی نگذشت اشک در چشمانش حلقه زد و ناچار چشم از چشمانش کنار زده و خواستم ارام باشد تا اشکهایی را که از سر ناچاری میریخت مرهمی بر الامش باشد بناچار جعبه دستمال کاغذی را از زیر میز دراوره و جلوش گذاشتم این کار راحتش کرد تا هق هق کنان سخن گوید: 

دو فرزند دارم خانه ام اجاره ای است ومدتی را معتاد شدم اما خداوند کمکم کرد تا نجات پیدا کردم سال قبل با اجاره زمین هندوانه کاشتم تا از ممر درامدش بدهی بار امده از سنوات قبل را که بالغ بر هفت و نیم میلیون تومان میشود را توان پرداخت پیدا کنم ولی افسوس که افت انها را یکجا از بین برد قوت لایموتی در سفره ندارم در برابر همسر و فرزندان شرمنده ام میخواستم وامی بگیرم تا مشکل را حل کنم لیکن اعتیاد چند سال گذشته ام اعتباری برایم نگذاشته و موفق نشدم در این راه اقدامی کنم چرا که تضمینی نداشتم تا کنون چندین بار اقای ...صاحبخانه برای اجاره های معوق سرزنشم کرده و گاه داد و فریاد لیکن با لحنی ازایشان خواهش کرده ام تا مدتی صبر کند شاید فرجی شد و........ 

به تهران رفته ام  با .... ملاقات کرده ام نامه داده اند دفتر ...اجازه ورود نداده اند با ... میخواستم ملاقات کنم  و...اینجا بود که هق هق ها بیشتر و کشیده تر شد ....به ....رفته ام نامه ای به شهرستان داده اند اکنون مدتهاس نتیجه ای نگرفته ام و..... 

فضای عجیبی بر اتاق حاکم بود چه میتوان کرد؟ درد قلب بیشتر و بیشتر میشود و ضربانها افزایش یافته بارها با اینچنین صحنه هایی روبرو شده ام لیکن به این حدت و شدت نه و............. 

از همکارم استمداد طلبیدم مهندس .... برایش چه میتوان کرد؟ 

وایشان :هنداوانه تحت پوشش صندوق بیمه نیست و اعتباری نیز در اختیار نداریم و.... 

پس نام و ادرسش را یادداشت کن تا با ....مذاکره ای انجام شود شاید بتوان ..... 

ناچار حداقل امکانی که از خود قادر به تامین بودم را در اختیارش گذاشتم و تماسی نیز با رستوران نزدیک محل کار تا نهاری را برایش تدارک ببیند و...... 

واز اتاق با دیده ای گریان خارج تا امید به اینکه بتوانم برایش حرکتی را انجام دهم تا ارتزاقی برایش مهیا گردد. 

خدایا...................................... 

وبسیار متاسف و شرمنده و نگران اداره را به سمت منزل ترک تا ناهار میل کنم ولی ایا میشود در کنار سفره ای نشست که فردی گرسنه در لحظاتی قبل برایت از فقر و تنگدستیش با هق هق گریه سخن می راند؟ 

وباز یادکردم از مولا ومقتدای مسلمانان جهان انجاکه میفرمایند: 

مسلمان نیست کسی که گرسنه ای را در همسایگی خویش داشته و خود با شکمی سیرشب سر به بالین گذارد.

نظرات 4 + ارسال نظر
Black13 سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام جناب مهندس،
ماجرایی که تعریف کردید قلب هر انسانی رو به درد میاره...
اینجور وقتا من از اینکه کاری از دستم برنمیاد به شدت ناراحت میشم و از خودم متنفر که چرا نمیتونم...
راستش یه مبلغ کمی برا عروسیم پس انداز کرده بودم،اما خب، عروسیم عقب افتاد،یه مقدارشو گذاشتم رو وام ازدواجم برا رهن خونه، یه مقدار کمش موند... اگه دردی از درداشو دوا بکنه (آخه‎ ‎‏ متاسفانه مقدارش زیاد نیست) به عنوان قرض بهش بدم،هروقت مشکل مالیش رفع شد و تونست ، پس بده،اگه نداشت هم حلالش...منم تا عروسیم خدا کریمه...
شاید کسی دیگه از همکاران هم بتونه کمک کنه تا مبلغش بیشتر بشه...
غیر از این راهی به ذهنم نمیرسه...
توکل به خدا...
Black13

سلام
خسته نباشید
در اموزه های دینی ما هست که الاعمالو بالنیات و همین که شما این نیت را داشتید کافیه که ثوابش نصیب بشه بنابراین با تجه به اهمیت بحث ازدواج امیدوارم که هر جه سریعتر این عمل خیر انجام بشه از اینهمه احساس انسان احساس شعف میکنه موفق باشید .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

سیگنال منفی چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ

من مطمئنم این عرفان نوشت میباشد!جمله بندی ها و ...
خب نتیجش چی شد؟!شما رفتی فکر کردی اخی بندگان خدا چقد سختی میکشن؟!بعدش چی؟!

سلام
خسته باشید
ممنونم امدید و سر زدید.
از کجا مطمئنید؟
خوب نتیجه که مشخصه مگر قرار بود چه شود؟
گفتم شاید بتونم از شما مرکز نشینان ویا همان مرفهان بی درد .......مساعدتی بگیرم و...
البته شوخی میکنم ولی حتما متوجه شدید که این پست را من قبل از پست شما دادم بنابراین منظورم این هست که شما در ان شرائط درد و الام کمتری نسبت به ماها که در یه منطقه کمتر تئسعه یلفته کار میکنیم دارید ولی به هرکجا که روی اسمان همین رنگ است و...
در هرحال امیدوارم که همیشه ایام فرصت حمایت مردم و همنوعان و کسانی که چشمشون به دست های شما و سایر عزیزانی که توان کمک دارند دوخته شده را داشته باشید

سیگنال منفی چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ

مطمئنم دیگه حالا ما یه دوتایی سلول خاکستری به کار بردیم شما اذیت نکن!
کاش منم مرفه بی درد بودم اونوقت ....

سلام
خسته نباشید
نه شما هم به دل نگیرید از همه چی مطلع شدم و متوجه بزرگواری و مناعت طبعتون شدم لیکن قصد مزاح و شوخی بود .
خوشحالم که با یه انسان متین و موقر و اگاه اشنا شدم.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد